فلسفه دین(56)؛ معجزه و اصل عدالت

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهمجله درسهایی از مکتب اسلام

شماره نشریه486

تاریخ انتشار1390/01/17

منبع مقاله

share 1681 بازدید
فلسفه دین(56)؛ معجزه و اصل عدالت

احمد بهشتی

قانون علیّت و اراده خدا

اسلام، قانون علیت را می‏پذیرد، از نظر اسلام، اگر سببی تحقق یابد و مانعی بر سر راه آن نباشد، معلول هم تحقق می‏پذیرد. چنانکه وجود علّت، منشأ وجود معلول است، وجود معلول نیز حکایت از وجود علت می‏کند. اگر احتراقی تحقق یابد، معلوم می‏شود که سوزاننده‏ای وجود داشته است و اگر سوزاننده‏ای وجود داشته باشد، احتراق هم متحقق می‏شود. مگر این که مانعی بر سر راه آن باشد.
در عین حال، علل و اسباب، استقلال محض ندارند. درست است که علل و اسباب، تأثیر می‏بخشند، ولی مؤثر بودن آنها به اذن خداوند است. در حقیقت، اگر اذن خداوند نبود، هیچ یک از اسباب و علل، تأثیری نداشتند. چرا که سررشته تدبیر همه امور، در کف قدرت اوست. چنانکه قرآن کریم می‏گوید:
«...ثُمَّ أسْتَوی عَلی العَرشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِه...»(1).
«...سپس خداوند بر عرش مستولی شد و به تدبیر امور پرداخت. هیچ شفیعی نیست مگر به دنبال اذن او...».
گویی علل و اسباب، واسطه‏ها و شفیعهایی هستند به سوی معلولات و مسببات و اگر اینها نباشند، دست هیچکس به دامن آنها نمی‏رسد، اما این واسطه‏ها نیز کار وساطت و شفاعت را بعد از اذن، بر عهده گرفته‏اند.
این نظام، نظام جبر و تفویض نیست. اگر نظام جبر باشد، هیچ واسطه‏ای برای تأثیر مطرح نیست، بلکه علت مستقیم و بلاواسطه همه چیزها -حتی فعل آدمی- خود او(خدا) است و اگر نظام تفویض باشد، او هیچ کاره است و هر علت و سببی با استقلال تام، اثر می‏بخشد. ولی اگر نظام، نظام طولی و نظام «امر بین الأمرین» باشد، همه اسباب و علل طولی، تحت فرمان اویند و به اذن او در معلولات و مسببات تأثیر می‏کنند. به همین جهت است که قرآن کریم، آنجا که کلمه طیّبه را به شجره طیّبه، تشبیه می‏کند، می‏فرماید:
«تُؤتی اُکُلَها کُلَّ حیِنٍ بِاِذْنِ رَبِّها...»(1).
«شجره طیّبه، میوه خود را هر زمان به اذن پروردگارش می‏دهد...».
یعنی شجره طیّبه، در میوه دادن خود مستقل نیست، بلکه مأذون است به اذن مقام ربوبیّت.
خلاصه اینکه تمام علل و اسباب -چه آنهایی که برای انسان زیان دارند و چه آنهایی که سود می‏بخشند- همه و همه با اذن پروردگار سود و زیان می‏رسانند.
درباره نجواهای شیطانی دشمنان که وسیله حزن و اندوه مؤمنان می‏شود، می‏فرماید:
«اِنَّما النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذینَ آمنوُا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئا اِلاّ بِاذنِ اللّه...»(2).
«جز این نیست که نجوا از شیطان است تا مؤمنان را محزون کند، حال آنکه جز به اذن خداوند، ضرر و زیانی به ایشان نمی‏رساند...».
البته هر نجوایی از شیطان نیست. چنانکه از آیه قبل استفاده می‏شود، نجوا بر دو قسم است: یکی در راه گناه و دشمنی و نافرمانی پیامبر و دیگری نجوا در راه نیکی و تقوا. قسم اول، منحصرا شیطانی است و قسم دوم، منحصرا رحمانی است. اینکه در آیه، نجوا را منحصرا شیطانی معرفی کرده، منظور قسم اول است.

تأثیر معجزه نیز به اذن خدا است

کاری که پیامبران به عنوان معجزه و امر خارق‏العاده‏ای انجام می‏دهند، نیز به اذن پروردگار است. درست است که طبق مبانی دینی، انبیا از قوه‏ای برخوردارند که به وسیله آن، تصرف در طبیعت می‏کنند و کارهایی عجیب انجام می‏دهند که انسانهای عادی از انجام آنها عجز دارند، ولی آنها نیز همچون سایر علل و اسباب، تا مأذون نباشند، کاری انجام نمی‏دهند. قرآن کریم در این باره می‏فرماید:
«...وَ ما کانَ لِرَسوُلٍ أَنْ یَأتِیَ بآیَةٍ اِلاّ بِاذنِ اللّهِ...»(1).
«...هیچ فرستاده‏ای را نرسد که بدون اذن خداوند، آیت و معجزه‏ای بیاورد...».
از این آیه استفاده می‏شود که همان طوری که موجودات عالم هستی -چه در نظام طولی و چه در نظام عرضی- از قوه‏ای برخوردارند که به وسیله آن در آثار و معلولات خود اثر می‏بخشند، نفوس مطهّر و مقدّس فرستادگان و بندگان مقرّب خداوند نیز، از خاصیّت تأثیر برخوردارند و صد البته که هیچ تأثیری در هیچ یک از موجودات، خارج از حیطه اذن خداوند نمی‏تواند باشد، بلکه موجود مؤثر -هر چند مأذون در تأثیر است- ولی باز هم تأثیرش مستند به اذن است، نه اینکه بدون استناد به اذن و با استقلال از آن، اثربخشی کند.
وانگهی از آیات استفاده می‏شود که نه تنها تأثیر قوا مستند به اذن خداوند است، بلکه این اذن باید همراه با امر پروردگار باشد، چنانکه در ذیل آیه فوق می‏فرماید:
«...فَاِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ و خَسِرَ هُنالَکَ المُبْطِلوُنَ»(1).
«...همین که امر خداوند آمد، به حق داوری می‏شود و آنجا اهل باطل، زیان خواهند دید».
پس تأثیر نفوس، بدون اذن و امر خداوند، ممکن نیست.

همسانی معجزه و سایر پدیده‏ها

تا اینجا معلوم شد که معجزه نیز مانند سایر پدیده‏ها مستند به علت است و همان طوری که علل و اسباب طبیعی و ارادی، غیر اختیاری و اختیاری، تأثیراتی دارند که مستقل از اذن و مشیت و فرمان خداوند نیستند، نفوس انبیا و اولیا نیز تأثیراتی دارند که آنها هم مستقل از اذن و مشیت و فرمان حق نمی‏توانند باشند. پس معلوم شد که کل نظام هستی با نظام علیت و معلولیت، می‏چرخد و هیچ پدیده‏ای نیست که مولود صدفه و اتفاق باشد. ما صُدفه و اتفاق را هم در ناحیه علت فاعلی مردود و موهوم می‏دانیم و هم در ناحیه علت غائی. هر چند اولی کمتر مورد اعتناست؛ ولی دومی به طور جدی، مورد اعتنای ماتریالیستهاست.
اشکال این نیست که کسی معجزه را پدیده اتفاقی بداند. چرا که معجزه، هم علت فاعلی دارد و هم علت غایی. علت فاعلی آن، قوه‏ای است که در نفوس اولیاء و انبیاست و به وسیله آن، در عالم طبیعت، تأثیر می‏کند، و علت غائی آن، احقاق حق و ابطال باطل است. چنانکه قرآن کریم می‏فرماید:
«کَتَبَ اللّهْ لأَغْلِبَنَّ أنا وَ رُسُلی...»(2).
«خداوند مقرر فرموده است که من و فرستادگانم به طور حتم پیروز می‏شویم...».
اگر نبود هدف والای پیروزی حق بر باطل و پیروزی ایمان بر کفر، لزومی نداشت که به نفوس مطهّر انبیا قوه‏ای داده شود که بتوانند در عالم طبیعت تصرف کنند.

یک نمونه

امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏فرماید:
بزرگان قریش نزد پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمدند و گفتند: تو ادعای بزرگی می‏کنی. تاکنون هیچ یک از خاندان تو چنین ادعایی نکرده‏اند. اگر آنچه را می‏خواهیم، انجام دهی، یقین می‏کنیم که تو فرستاده خدایی و گرنه، جادوگر و دروغگویی. از تو می‏خواهیم که این درخت را فراخوانی تا با شاخ و برگ و ریشه نزد تو آید. پیامبر خدا آنها را متوجه قدرت خداوند کرد و از آنها خواست که در صورت تحقق چنین امری ایمان بیاورند. هر چند می‏دانست که ایمان نمی‏آورند و به آنها گوشزد کرد که در میان آنها کسانی هستند که در چاه افکنده می‏شوند -مانند عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه، پسر عبد شمس و ابوجهل و چند تن دیگر که در جنگ بدر کشته شدند و اجساد خبیث آنها را به چاه افکندند- و کسی هست که به جمع‏آوری لشکر می‏پردازد -یعنی ابوسفیان که جنگ خندق را به راه انداخت- در عین حال، درخت را مخاطب ساخت و فرمود:
«یا أَیَّتُهاَ الشَّجَرَةُ اِنْ کُنْتِ تُؤمِنینَ بِاللّهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ تَعْلَمِین أَنّی رَسوُلُ اللّهِ فَانْقَلِعی بِعرُوقِکِ حَتّی تَقِفی بینَ یَدیَّ بِاذْنِ اللّه»(1).
«ای درخت، اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و می‏دانی که من پیامبر خدایم، با ریشه‏های خود از جای حرکت کن تا به اذن خداوند، در برابر من به ایستی».
امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏فرماید: «سوگند به خدائی که او را به حق برگزید که ریشه‏های درخت از زمین کنده شد و در حالی که بانگی شدید داشت و همچون پرندگان بال می‏زد، نزد پیامبر آمد و شاخه برترین خود را بر او گسترد و یکی از شاخه‏هایش را بر دوش من افکند و من در جانب راست آن بزرگوار قرار داشتم».
ولی این معجزه آشکار، اسباب تنبّه آنها نشد؛ بلکه از روی برتری‏جویی و استکبار، تقاضا کردند که درخت باید دو نیم شود. نیمی نزد پیامبر خدا باشد و نیمی به جای خود باز گردد.
دوباره حضرت دستور داد که درخت، مطابق خواسته آنها دو نیم گردد. این خواسته عجیب هم تحقق یافت و آن نیمی که نزد آن بزرگوار آمده بود، چنان بود که می‏خواست به حضرتش بپیچد.
بازهم از روی کفر و سرکشی و کوردلی از پیامبر خدا خواستند که به آن نیمی که می‏خواست به حضرتش بپیچد، دستور دهد که به جای خود برگردد و به نیم دیگر ملحق شود و آنگونه گردد که اول بود. حضرت به درخت دستور داد و چنان شد که آنها خواسته بودند.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏فرماید، گفتم:
«لا اِلهَ الاّ اللّهُ، فَاِنّی اوّلُ مُؤمِنٍ بِکَ یا رَسوُلَ اللّهِ وَ اَوَّلُ مَنْ اَقَرَّ بِاَنَّ الشَّجَرَةِ فَعَلَتْ ما فَعَلَتْ بِاَمْرِ اللّهِ تَعالی تَصْدیقا بِنَبُوَّتِکَ وَ اِجْلالاً لِکَلِمَتِکَ»(1).
«خدائی جز معبود یکتا نیست. من اول کسی هستم، ای فرستاده خدا که به تو ایمان می‏آورم و اول کسی هستم که اقرار می‏کنم که درخت آنچه کرد، به فرمان خدا و به خاطر تصدیق به پیامبری تو و بزرگداشت کلمه تو بود».
اما آن کوردلان واکنش منفی نشان دادند و گفتند:
«بَلْ ساحِرٌ کَذّابٌ، عَجیبُ السِّحْرِ، خَفیفٌ فیهِ وَ هَلْ یُصَدِّقُکَ فی أَمْرِکَ الا مِثْلُ هذا(1).
«بلکه ساحری است دروغگو که سحری عجیب دارد و در کار خویش سبک است و چه کسی جز او -یعنی علی علیه‏السلام - تو را در کارت تصدیق می‏کند؟!».
در اینجا قوه والای نفس نبوی، درخت را با همه ریشه‏ها و شاخ و برگها حرکت می‏دهد و به حضور پیامبر خدا می‏آورد. سپس بدون ارّه و تیشه، آن را نصف می‏کند، نصفی را به جای اول برمی‏گرداند و نصف دیگر را آن چنان به پیامبر نزدیکش می‏کند که می‏خواهد شاخ و برگش را به او بپیچد و باز این نصف را به نصف دیگر ملحق می‏کند و اجزاء -مثل قبل- به هم التیام می‏یابند، بدون اینکه از اسباب ظاهری استفاده شود.
پس قوه والای نفس نبوی نیز علتی است همانند سایر علل و آن هم نه در عرض آنها، بلکه در طول آنها و آن هم نه در مرتبه مادون آنها، بلکه در مرتبه مافوق آن‏ها؛ چرا که اگر در عرض آنها باشد، محتمل است که دستخوش تزاحم و تصادم آنها گردد و خنثی شود و اگر در طول و مادون آنها باشد، محتمل است که مغلوب گردد؛ حال آنکه با استفاده از آیه شریفه، گفتیم که خداوند مقرر داشته است که خود و رسولانش غالب گردند.

وجوه اشتراک و افتراق

در اینجا ما با سه نوع از اسباب و علل و عوامل سروکار داریم:
1 - علل و اسباب معجزه که اینها غایت خیر دارند.
2 - علل و اسباب سحر که ساحران انگیزه و داعی خیر ندارند.
3 - علل و اسباب عادی که بالذات، خیر و بالعرض، شاید که شر باشند. یعنی خیربودن آنها حقیقی و شربودن آنها نسبی و اضافی است. هرچند ممکن است هم خیر حقیقی باشند و هم خیر نسبی و اضافی. میان این اقسام، هم وجوه اشتراک است، هم وجوه افتراق.
اما وجوه اشتراک آنها یکی این است که هیچ‏کدام خارج از قانون علّیت نیستند و دیگری این که همه آنها وابسته به اذن خدایند و سومی اینکه تا امر و اراده خدا نباشد، هیچ یک از اسباب، مؤثر نخواهند بود.
از سبب سازیش من سودائیم*** وز سبب سوزیش سوفسطائیم
هر کس دیدی غیر از این داشته باشد، مشرک است؛ هرچند که شرک او شرک خفی باشد. آری:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای *** نبرد رگی تا نخواهد خدای
و اما وجوه افتراق آنها این است که: هرچند معجزه و سحر و امور عادی، همه و همه منوطند به اذن و امر خداوند، ولی معجزه و کرامت، از ضامن اجرای قوی و محتومی برخوردار است که بقیه چنین نیستند. سحر به وسیله سحری دیگر ابطال‏پذیر است و امور عادی، تحت تأثیر عوامل مزاحم و به خاطر حضور موانع، قابل بازگشتند، ولی معجزات و کرامات نه قابل ابطالند و نه قابل بازگشت.
خداوند پیشاپیش به اراده قطعی خویش پیروزی خود و فرستادگانش را تضمین کرده و با وعده حتمی و محقق‏الوقوع «کَتَبَ اللّهُ لأغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی...»(1) دلهای مؤمنان را شاد و دلهای مخالفان را ترسان و مضطرب ساخته است و این، وعده‏ای است تخلف‏ناپذیر و اراده‏ای است محقق‏الوقوع و قطعی.
درباره مستجاب بودن دعای بندگان و آنهایی که واقعا طوق بندگی به گردند دارند، فرموده است:
«وَاِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنّی فَاِنِّی قَریبٌ أَجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ...»(2).
«هنگامی که بندگان من درباره من از تو سؤال کنند، به آنها بگو که من نزدیکم و دعای نیایشگر را -هر زمانی که مرا بخواند- پاسخ می‏گویم».
معلوم می‏شود هیچ چیزی نمی‏تواند مانع رسیدن تیر دعا به هدف اجابت گردد.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند*** دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند
آری رژیم غذایی و داروها و معالجات پزشکی ممکن است به وسیله عوامل مزاحم و به وسیله موانع، بی‏اثر گردد. ولی اگر دعا واقعا دعا باشد، هیچ مانع و مزاحمی نمی‏تواند تأثیر آن را خنثی یا کند سازد.
پس باید گفت: معجزه به سببی غیر مغلوب وابسته است. کرامات و ادعیه مستجاب نیز چنینند. ولی سحر و جادو و امور عادی چنین نیستند. اسباب آنها ممکن است با اسبابی دیگر در نظام عرضی یا طولی مغلوب شوند و بی‏اثر بمانند. چنانکه آتش نمرودیان ابراهیم را نسوزانید و نیروی سپاهیان شرک در جنگ بدر با همه ساز و برگی که داشتند، آسیبی به سپاهیان اندک و بی‏ساز و برگ مسلمانان نرسانید و کارد ابراهیم -که می‏خواست به فرمان خدا اسماعیل را ذبح کند- گلوی اسماعیل را نبرید.
به لحاظ مبدأ فاعلی نیز میان معجزات و کرامات و سحر و جادو و امور عادی فرق است. معجزات و کرامات به نفوس مطهّر و مقدّس انبیاء و اولیاء مرتبطند. هرچند همه پدیده‏ها در نهایت به اذن و امر خدا باز می‏گردد.
به علاوه معجزه‏گر داعی خیر دارد و ساحر انگیزه شرّ. پس بر حسب غایت نیز با هم متفاوتند.

پی نوشت ها:

1. یونس: 3.
1. ابراهیم: 25.
2. المجادله: 10.
1. غافر : 78.
1. غافر: 78.
2. المجادله: 21.
1. نهج‏البلاغه: خطبه192.
1. همان.
1. همان. این ماجرای آموزنده را امیرالمؤمنین علیه‏السلام در بخشی از خطبه 192 نقل کرده است.
1. المجادله: 21.
2. البقره: 186.

مقالات مشابه

فاعل معجزه در تبیین مفسران فریقین

نام نشریهپژوهش های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهسیده‌سعیده غروی

قرآن معجزه پیامبر (ص)

نام نشریهفقه اهل البیت (ع)

نام نویسندهقربانعلی فصیحی (غزنوی)

معجزه

نام نویسندهکلثوم عالیشاه

معجزات النبی محمد(ص)

نام نویسندهعلی‌اوسط ابراهیمی

لکل نبی معجزة... و القرآن معجزة المعجزات

نام نشریهالازهر

نام نویسندهمحمد ابوشهبة

معجزه و كرامت در سیره پیشوایان

نام نویسندهمحمد محمدی اشتهاردی